مساله بی غیرتی ایرانی ها
سال ۸۸ آبستن حوادث زیادی بود، یکی از اونها اینکه مردم منفعل ایران را به حرکت
در آورد، بار عکس آنچه که خیلیها ادعا میکنند، ما خیلی هم مردمان فعالی نیستیم
از بعد از حمله اسلام به ایران بدون استثنا بعد از پیروزیهای کوچک و بی ارزش همیشه
باخت داشتیم و یا با بی تدبیری مثل جنگهای قاجاری کشته دادهایم آخرین تجربه نبردمن
همین جنگ ایران و عراق یک جنگ فرسایشی بود، کلا مردم ما آدمهایی نیستند که برای آزادی به جنگند، یا مثل بازاریها سر مالیات اعتصاب میکنند، یا اگر به یک اعتقاد مسخره ماها توهین شود کمی داد و قال میکنیم از آن به کنار مردم پیروزی نیستیم. از اول انقلاب
تا الان بارها و بارها به خاک ما تعارض شد، هواپیمای مارا زدند، دیپلمات هایمان
را کشتند، به زنان ما تجاوز کردند، مالمان را دزدیدند ولی حتا یک بار ککمان
نگزید، سر کاریکاتور تظاهرات شد، سر فلسطین حتا بین جنبش سبز داد بیداد کردیم
ولی کشتههای ۶۷ و سالهای بد و باقی سالها هیچ تاًثیری روی ما نگذاشت
این همه آدم رذل دولتی در خیابان پرسه میزند دریغ از یک ترور یا حتا پرتاب تخم مرغ، احمدینژاد نیم تن از ماشین بیرون ایستاده چرا؟ چون میدادند ایرانی جماعت عرضه طراحی یک
ترور را هم ندارد. یعنی غیرت یک آلمانی نازی را هم نداریم که حتا سعی کنیم.
کلا مردم آن طور که ادعا میکنیم با غیرتی نیستیم، یعنی چرا اگر یک پسر کوتاه قد و لاغر به خواهر ما علاقه داشته باشد با ۴،۵ تا همکلاسی که ۲۰۰ کیلو وزن دارند میرویم و کتکش میزنیم و اما اگر کسی واقعا به ما توهین کرد و صدمه زد سکوت میکنیم یا تهدید به افشا و این چرندیات میکنیم، آقای موسوی که این همه از کمالتش میگویند بعد از این همه مدت در حصر ماندن هنوز فکر مصلحت هست، یک قلم از آن افشاها که قولش را داده بود نکرده، نه فقط این آقا بقیشان هان هم، همین، ما کلا ملت بی لیاقتی هستیم. مثالش هم این همه آدم که
جلوی چشم ما کشتند و ککی کسی هم نگزید، چه قدر داد داد و بیداد کردند، که اگر موسوی دستگیر شه ایران قیامت میشه، اما شد و باز هم غیرت کسی بالا نزد، چون غیرتی نیست، اینها ربطی به جمهوری اسلامی ندارد، از اول هم غیرتی نبود که از بین برود، زمان شاه نادان هم که کمونیستها داد و بیداد میکردند سنگ روسیه و آدمهای گرسنه که دم دست نبودند بود که به سینه میزدند وگرنه مشکل واقعی برای ایرانی ارزش حل کردن ندارد.
یک عده جوان ایرانی هم که کمی جرات و غیرت داشتند، در اصل آدمهای جوگیر بودند که چرندیات رفیق استالین و عرق سگی گرمشان کرده بود، از ایران چه گورا بیرون نمیاد. بهترین حالتش رپری نویسنده چیزی بیایید اون هم ۱ در میون شعر برای امام بیغیرتش علی شعر مینویسد یا برای محرم یا چرندیت مالیخولییا و صوفی گری مثل سهراب سری،
کلا لپّ کلم اینکه آقای آرش بی خدا از ایران کلا پهن هم جمع نمیشود، تو هم اگر به خود بودنت افتخار میکنی ربط به ایران نداره زحمتهای آقای داوکینز و ۴،۵ تا اروپیأی دیگر است که منو تو با ذهن زخمیمان سعی در روشن گری بقیه داریم با اینکه برای تو بسیار احترام قائلم، باید بگم اینقد هم پیشرفت نیستی، یک دوست دختر ۱۸ ساله نروژی داشتم یک بار در باره خدا اینها حرف زادیم بچه فسقلی، سود نداشت اما اقلش این قدر قد میداد که این خرافات چرند و پرند است و برای او ارزش تفکر هم ندارد
آخر کلم تو یکی دیگه از این موضوع بگذار عزیزم
مساله جدایی طلبی اقوام ایرانی
این مساله بارها و بارها مطرح شده و دو طرف خستههای خود را مطرح
کرده اند، در نتیجه من اینجا اصلا پیگیر صحبت پیرامون نکتههای علمی و اجتماعی
این مساله نیستم، و فقط به پرسش چند سوال بسنده میکنم، پاسخش با خود شما
اگر هم کسی حوصله داشت به بحث میپردازیم یا اینجا یا سر کلاس.
۱) چرا مخالفان جدایی اقوام حتا یک بار حاضر به رسمییت شناختن
نیازها خواستههای اقوام نیستند؟ چرا به زور میخواهند به آنها به قبولانند
که زبان و فرهنگ آنها غلط و نه هم کهن به فرهنگ ایران است
و مثلا به آزربایجان آران میگویند، یا مساله عرب فارس و عرب عرب را به میان میآورند، کلا سوال اینکه
چرا این اقوام را همانطور که هستند قبول و احترام نمیدارند.
۲)چرا افرادی که از یک مثلا ترک یا کرد نیستند و در آنجا هم زیست نمیکنند
و حتا حاضر نیستند برای سفر عید هم آنجا بروند (به جایش به دوبی یا مألزی میروند)
به خود اجازه میدهند در مورد سرنوشت افرادی که در زیر فشار دولت مرکزی
در آن مناطق زندگی میکنند تصمیم بگیرند؟
۳) چه راهکاری به غیر از جدایی برای این اقوام در نظر گرفته هستند؟
من خیلی علاقمندم که در مورد پاسخ این سوالها بحث کنیم تا بتوانیم به خود
در مورد خودمن درس بدهیم.
وقتی که کودکی خردسال یعنی ،۶ یا ۷ ساله بودیم، من و برادرم و همچنین
دختر و پسر خاله در خانه آنها بازی میکردیم، از آنجا که خاله من همیشه زیر
فرش کمی پول قایم میکرد و ما هم که کشته مرده پفک نمکی بودیم، هر وقت چشم او را دور میدیدیم، زیر فرش و تشکها را بدنبال پول میگشتیم، یک بار که مشغول کشف گنج بودیم، دختر خاله من فریاد زد بچهها من عسل پیدا کردم، بعدش کیسه دراز پلاستیکی را نشان داد که درون آن مایه لزج سفیدی بود، فریاد زد من عسل سفید پیدا کردم، ما هم با خواهش فریاد زدیم که به ما هم بده، گفت نخیر همش را خودم میخورم، و این کارا را کرد، وقتی که بردار من گریه کنن به خاله گفت که دختر خاله به او عسل نداده خاله دختر خاله رو برد بیمارستان، حالا سالها که گذشته من میدانم که توی آن کیسه عسل نبود بلکه چیزی بود که به وجود انسانها میانجامد اگر در جای درست ریخته شود.
اما مساله اینکه وقتی آخوند در تلویزیون دیشب میگفت فهم ما از خدا و خلقتهای او همانند فهم یک بچه هست، چیزی که من به یاد دارم این است، من آن موقع که بچه بودم، و حتا راز تولید مثل انسانها را نمیدنستم، خوب یادم هست، که در همان ۷ سالگی تصور یک خدای قهار که هیچ تولید کنندهای ندارد و از همه اول تر در همان جا که هست بوده برایم قابل باور نبود. این بود که من بچه بیچاره همسایه را مسخره میکردم که میگفت منتظر است ۹ ساله شود تا بتواند برای خدایش روزه بگیرد. من فکر میکردم خدای این کودک چه نیازی به غذا نخوردن او دارد؟
چند صباح پیش در یک رستوران نشسته بودم و سعی میکردم از چلو کوبیده
که آشپز با کلر زحمات سوزانده بود لذت ببرم، در میز کناری مرد
مسنی نشست بود و داشت با گروهی دیگر از دوستانش حرف میزد، اگر
درست بخواهم بگویم داشت برای آنها سخن رانی میکرد، نتوانستم جلوی
خود را بگیرم و به باقی حرفهای ایشان گوش کردم
میگفت:
وقتی آقای گنجی آماده بود پیش ما پارسال، با هم که چایی خرردیم
گفتم بهش که آقای گنجی حالا جایزه که بتو دادند اعتصاب هم که کردی
الان هم که آمدی اینجا زندگی میکنی با تمام آزادی ها، حالا به من واقعا
بگو، آیا شما هنوز هم دنبال اصلاح طلبی هستی؟ دنبال حکومت دین؟
تکلیف خودت و ما را روشن کن.
اینجا بود که دیگر به باقی حرفها گوش نکردم
آقای گنجی، چند تا کتاب چاپ کرده اند، یکیش همان مانیفست جمهوریخواهی هست
هر کسی آن را بخواند میداند که تکلیف گنجی چیست و کی راه خود را از کی جدا کرده
حالا بگزریم که اصلا پرسیدن این سوال از گنجی بی جا است، ولی وقتی یک نفر زحمت کشیده
کتاب چپ کرده که بگویدای مردم این افکار من هست، و کل کتابا هم از ۲۰۰، برگ بیشتر نیست
یعنی اینقد حوصله نداریم که کتبش را بخوانیم؟ واقعا هدف آن مرد از تعریف این داستان چه بود؟
مساله مراجع
پیش از آن موقع که عالیجناب سرخپوش بشود مخلف نظام
امثال آرش در روزنامه و اینترنت در بوق و کرنا میکردند
کهای ملتای مردم، این خرافات غلط هست، این دولت آدم کش هست
حالا، نه تنها این بی نوا و امثال ایشان را کسی تحویل نگرفت بلکه انگ
جیره خور هم بهش زدند بعدش هم هفتهای یک بار در تلویزیون آوردنش
برای اطراف البته هر بار صورت و صدای بی نوا فرق میکرد، بماند،
البته اینها حاکمان بودند، مردم هم که هیچ کاری نکردند، بماند
ولی حالا، اینها در به در میگرداند و میپرسند، چرا مراجع سکوت کرده اند؟
چرا مراجع چیز نمیگویند؟ یکی نیست بپرسد، آخه شما از یک آدم که لباسش
و فکرش و منبع در آمادش با حاکمان هیچ فرقی ندارد و تاریخچه کاراش به مراتب
از حاکم کنونی بد تر است، چه توقع دارید، بد هم که یکی از همینها در میان ۱۲۰۰ لفافه
یک جمله یواشکی میگوید در این بوق و آن کرنا میکنند.
و این مساله من را آزار میدهد.
دد سخنرانیها یا حرف زدن در محافل از من میپرسند، ترا بارها دیدیم که با مسلمانها و یهودیهای اسراییل بگو بخند میکنی، بعدش هم این میای اینچنین اسلام ستیزی میکنی و به یهودیت توهین میکنی؟ دقیقا مشکلت چیست؟
با اینکه هیچ کدام از انسانهایی که من را شخصاً میشناسند شاید این بلاگ را نخوانند اما دوست دارم برای خودم به خودم جواب بدهم
اول من یک بی خدا هستم و به علم اعتقاد دارم، در نتیجه با هر دینی
مشکل دارم، مشکل من هم ایناست، که بر عکس ما، که انسانهای دین دار را دگر اندیش میدانیم
آنها مرا مستحق مرگ و جهنم میدانند، اگر هم به جهنم اعتقاد ندارند ما را گمراه میدانند یا به هر حل، لیاقت زندگی به ما نمیدهند.
حالا جواب کامل، من یک انسان درس خوانده هستم، که دوست دارم از تحصیلاتم در آمد داشته باشم، یعنی بدون دزدی و دروغ جزوی از جامعه باشم، خوب مشکل چیست؟ مسلمان و یهودیان، این امر را برای من بسیار سخت کرده اند، با جنگ داخلی در اسراییل اند و با قوانین وحشی گری در ایران، من با شما اگر طرفدار و مبلغ و یا کمک کننده به این باشید دعوا دارم، و شما را دوست ندارم، اما اگر شما به واسطه تولد یهودی و مسلمان هستید و
فقط از سر بزدلی ساکت نشست اید و هنوز اسم این ادیان را بر خود میکشید من با شما دوستم، چون بزدلی گناه نیست.
مساله خدمات
این روزها که هیچ، از زمانی که من کودک بودم، هر وقت در مورد یکی از دیکتاتورهای ایرانی از رضا شاه گرفته تا خامنهای و رفسنجانی صحبت میشد یا حتا اگر اینها در یک محفل سیاسی جدی به میان میآمدند، یک نفر پیدا میشد و » خدمات » اینها بانگ میزد، که فلانی خط راه آهن سخت، و بهمانی مترو در ایران راه انداخت، و اینگونه خدمت کرد و آنگونه چنین کرد.
سوالی که من را در آن موقع و تا همین ثانیه آزار میداد و میدهد این بود، تمام این افراد در منصب اداره مملکته ما بودند، در نتیجه جزو وظایف اینها انجام مسائلی چون اداره کشور و توسعه تاسیسات ایرانی میبود است، حالا با این دانش که این افراد همگی برای رسیدن به آن منصب دست به قتل افراد به مراتب با سواد تر و قوی تر از خود زده بودند و همچنین برای رسیدن به آن منصب چه امتیازاتی به کشور خارجی پشتیبان داده بودند، آیا واقعاً اینکه اینها مقدار اندکی از وظایف یک حاکم دمکراتیک را انجام داده اند، عملی تحسین بر انگیز است؟
باید گفت که، نوشتن کار ساده نیست، از آن هم مشکل تر نوشتن و به روز نگاه داشتن وبلاگ هست. بطور کلی اینکه شما بنشینی در یک گوش دنیا و یک چیز را خلق کنی و از طریق اینترنت به دیگران هم نشان بدهی در وحله اول برای خود من خنده دار میرسد، دلیل اینکه، به نظر من آن چیزی که من به آن فکر میکنم و به آن نتیجه رسیدم برای دیگران هم باید روشن باشد، خوب این غلط هست، این یعنی استبداد فکری، هر چه که من میدانم دیگران هم میدانند، هر چه من درست میدانم دیگران هم درست میدانند. بعد چند سال مطالعه وبلاگ آرش بیخدا به من هم ترغیب شدم که همانند او به نوشتن رو بیاورم و افکارم را با دیگران به اشتراک بگذارم. شاید از طریق این کار، خودم را بهتر آموزش بعدهام ، در مقوله نوستهن و ابراز عقاید.
اینها گفتم حالا ببینیم بعدش چه میشود.
خرساتول
Welcome to WordPress.com. After you read this, you should delete and write your own post, with a new title above. Or hit Add New on the left (of the admin dashboard) to start a fresh post.
Here are some suggestions for your first post.
- You can find new ideas for what to blog about by reading the Daily Post.
- Add PressThis to your browser. It creates a new blog post for you about any interesting page you read on the web.
- Make some changes to this page, and then hit preview on the right. You can always preview any post or edit it before you share it to the world.